شبکه یک - 26 مرداد 97

"حقوق بشر"، از "نفسانیت" تا "عقلانیت" (3) (از "مکاتب حقوق بشری" تا "اسلام رحمانی")

بمناسبت"روز حقوق بشر اسلامی و کرامت انسانی"- نشست "حقوق بشر اسلامی و غربی"-94

بسم‌الله الرحمن الرحیم

و اما بخش دوم عرائض بنده که من خواهش می‌کنم دوستان دقت بیشتری بکنند. من فقط برای شما روایاتی می‌خوانم که پاسخ همین نکاتی است که در باب حقوق بشر عرض کردم. سوال اول این‌که گفتید مبانی حقوق بشر چیست و اصلاً حقوق بشر از کجا می‌آید؟ الزام‌آوری آن از کجا می‌آید؟ من فقط برای شما روایت می‌خوانم. این روایات از حضرت امیر(ع)، حضرت سجاد(ع)، امام رضا(ع)، امام صادق(ع) و قبل از همه‌ی این‌ها از رسول خدا(ص) آمده است. روایت اول این است. «اِن اللهَ تعالی اَنزَلَ کتاباً هادیا». خدای متعال کتاب راهنما فرستاد. مانیفست طرز درست زندگی در این عالم را فرستاد. خدا سکوت نکرد. خدای ما، خدایی که پیامبر می‌فرستد سکوت نکرد. آن‌هایی که می‌گویند خدا را بدون پیامبرها قبول داریم و پیغمبر و دین را قبول نداریم ولی دین را قبول داریم، این‌ها یک خدای لال و یک خدای گنگ را قبول دارند. خدایی که نسبت به مهم‌ترین مسائل حیات بشر سکوت کرده است. آن خدا مسئول است و باید جواب بدهد که چرا سکوت کرده است. مگر ما می‌توانستیم با تجربه و درک عادی بشری خود این همه مسائل را بفهمیم که بعد از این عالم بهشت و جهنم و ابدیت است. این‌جا چه کار کنیم آن‌جا چه می‌شود. ما این‌ها را از کجا بفهمیم؟ چطور شد که ما را سر یک همچین دوراهی بزرگی برای انتخاب گذاشتی و یک نفر نفرستادی که به ما یک توضیحی بدهد؟ این‌هایی که می‌گویند خدا را قبول داریم اما دین را قبول نداریم. واجب و حرام و پیغمبرها را قبول نداریم. این‌ها بدانند چه خدایی را قبول دارند. هم در عدالت این خدا اشکال هست و هم در حکمت و عقل او مشکل هست و اشکال دارد. چطور ما را به این عالم آوردی و بعد ما را به یک جایی هم دعوت می‌کنی و آدرس نمی‌دهی. چطور ما به آن‌جا بیاییم. مثل این‌که الان یک نفر شما را دعوت کند و کارت دعوت بفرستد و بگوید فردا ساعت 9 شب شام میهمان ما هستید و خداحافظ. خب این خدایی که پیغمبر نفرستاده این‌طور است. ما می‌خواهیم به محضر شما بیاییم. ما می‌خواهیم رشد کنیم و تکامل پیدا کنیم. ما می‌خواهیم به بهشت برویم. کجاست؟ چطور؟ آدرس آن کجاست؟ بگوید نه دیگر، خودتان پیدا کنید. مگر خود شما عقل و تجربه ندارید؟ اگر من کسی را بفرستم توهین به شعور شما است. دقیقاً می‌گویند وجود شریعت توهین به شعور بشر است. این مثل این است که یک کسی دعوت کرده و آدرس ندهد. بعد ما بگوییم خب چطور به منزل شما بیاییم؟ بعد بگوید ببینید این آدرس است. بعد ما بگوییم به شعور ما توهین کردی. یعنی خود ما نمی‌فهمیم که چطور بیاییم؟ نه آقا، نمی‌فهمی. وقتی که آدرس به شما می‌دهند باز هم نمی‌فهمید، بعد چطور بدون آدرس می‌فهمید؟ آدرس مشخص می‌دهند و باز هم نمی‌فهمید و به یک جای دیگر می‌روید. پس خداوند آیین و سبک زندگی را برای شما فرستاد. حالا این‌جا را گوش کنید. شاهد مثال این است. «و فَضَلَ حرمة المسلم علی الحُرم کلها، و شد بالاخلاص و التوحید حقوق المسلمینَ فی مَعَقِدِها» در این جامعه‌ی دینی خداوند حرمت انسان متدین را بر همه‌ی حرمت‌های دیگر مقدم کرد. ببینید این منشأ حقوق بشر اسلامی است و گره زد. «شَدَ». گره محکمی زد. چه چیزی را گره زد؟ حقوق مسلمین و حقوق مردم را با توحید گره زد. یعنی حقوق بشر کنار توحید باشد. حقوق بشر اسلامی روشن شد؟ ما می‌توانیم بگوییم بشر چه حقوقی دارد و چرا و می‌توانیم بگوییم این حقوق مقدس است و حق‌الله است. یعنی اگر شما تمام نماز و روزه‌های خود را به اصطلاح حقوق عبادی و حق‌الله انجام بدهی ولی حق‌الناس را زیر پا بگذاری طبق روایات صریح ما و طبق آیات قرآن جهنمی هستی. نماز خود را خوانده‌ای، روزه‌های خود را گرفته‌ای، نماز مستحب خوانده‌ای، هر سال هم به مکه برو ولی اگر حقوق مردم را پایمال کنی جهنمی هستی. حق و حقوق مردم مقدس می‌شود چون ریشه‌ی الهی دارد. این یک روایت بود. امیر‌المؤمنین فرمودند «خداوند اخلاص و توحید را به حقوق مردم گره زد در آن‌جایی که حقوق منعقد می‌شوند» «فی معقدها» یعنی تو نمی‌توانی بگویی من متدین و دین‌دار و حزب‌اللهی هستم اما به حقوق مردم کاری ندارم. در بازار، در سیاست، با همسایه، در خانواده و غیره با این حقوق کاری ندارم. روایت دیگر می‌فرمایند «جَعَلَ حقَ هو علی العِباد ان یطیعوا» خداوند حق خود و حق‌الله را بر بندگان این قرار داد که خدا را اطاعت کنند. ضمن این‌که عرض کردم حق‌الله هم در واقع حق نفس است. چون از نماز و روزه‌ی ما به خدا چیزی نمی‌رسد. اگر ما خدا را اطاعت کنیم خودمان تکامل پیدا می‌کنیم. خدا که تکامل پیدا نمی‌کند. خدا که لذت نمی‌برد. منافعی ندارد. منفعت خود ما است. «و جعل جزاءَ هُم علیه مضاعفة الثواب» پاداش انسان را دو برابر آن ثوابی که معلوم کرده است قرار می‌دهد. یعنی گاهی برای یک عمل خوب دو برابر و گاه تا ده برابر پاداش می‌دهد. یعنی می‌گوید تو یک قدم به سمت خدا و به سمت حق بیا، من آن را ده برابر می‌کنم. چرا؟ آیا واقعاً حق ما است که یک همچین لطفی به ما می‌کنی؟ می‌فرماید نه. «تفَضُلاً من و تَوَسعاً بما هو مِنَ المَزیدَ اهلٌ» می‌فرماید نه. به شما لطف می‌کنم. حق تو نیست. به شما لطف می‌کنم برای این‌که عاشق انسان هستم. انسان را خلق کردم و می‌خواهم به تکامل برسد. حالا این‌جا را گوش کنید. در منطق ما ریشه‌ی حقوق بشر الهی است. «ثم جَعَلَ سبحانَهُ مِن حقوقِه حقوقاً» بعد خداوند از حقوق خودش یعنی حق‌الله یک حقوقی را مثل شاخه و میوه و گل رویاند. آن‌ها میوه‌های حق‌الله هستند. آن‌ها چه هستند؟ «اِفتَرَضَ حالٍ بعضِ الناس علی بَعض» حقوق انسان‌ها به همدیگر است. حیف این روایت‌ها برای ما. خداوند بر اساس حقوق خودش یک حقوق دیگری را متولد کرد. مثل گل رویاند. آن‌ها حقوق بشر هستند. حقوق ناس بر ناس هستند. حقوق اقتصادی شما مردم، حقوق سیاسی، حقوق خانوادگی، حقوق چه و چه هستند. یعنی ریشه‌ی حقوق بشر و حقوق ناس حق‌الله است. اعتبار و مشروعیت و حرمت و اهمیت آن به خاطر حق‌الله است. «فجعلها تتکاف اوفی وجوهِها» خداوند این‌طور نکرد که یک عده‌ای حقوق زیادی داشته باشند و یک عده‌ای تکلیف بیشتری داشته باشند. بلکه «تتکافَ». «تتکافَ» یعنی مکافات، تکافُ یعنی برابری و تعادل. خداوند این حقوقی بین مردم گذاشت و این حقوقی است که مردم نسبت به هم دارند، این حقوق تعادل دارد. حقوق زن بر شوهر و حق زن بر شوهر، حق پدر و مادر بر فرزند و حق فرزندان بر آن‌ها، حق حکومت بر مردم و حق مردم بر حکومت، حق خریدار بر فروشنده و به عکس و حقوق چه و چه. «متکافِ» یعنی اولاً حقوق متقابل هستند .. جاده‌ی حقوق بشر یک طرفه نیست و دو طرفه است. یعنی هر جا حق هست مسئولیت هم هست. این‌طور نیست که جنابعالی نسبت به آن یکی سه کیلو حقوق ولی نیم کیلو وظیفه داری. او به جایش سه کیلو وظیفه و نیم کیلو حقوق دارد. نه‌خیر. سه کیلو حقوق و سه کیلو وظیفه داری. البته ممکن است یک جاهایی بعضی از حقوق شما با هم متفاوت باشد. بعضی از حقوق زن و مرد، 10 درصد، 20 درصد آن ممکن است متفاوت باشد اما حقوق مساوی است و یکسان است و تعادل دارد. به همان اندازه نوع حقی که به تو داده با نوع وظیفه‌ای که از تو خواسته متناسب است. دقت کردید؟ پس این هم تعبیر تکافع شد. فرمودند «و یوجِبُ بعضُها بعضاً» این‌ها در منطق الهی مناسبات حقوق بشر است. فرمود بعضی از حقوق بشر موجب بعضی دیگر از حقوق می‌شوند. یعنی حقوق همین‌طور از هم متولد می‌شوند. بعد در یک روایت دیگری امام سجاد فرمودند «کل زندگی شما شبکه‌ا از حقوق متقابل است». مثلاً الان شما این‌جا نشسته‌اید. همین الان هر کدام از شما نسبت به صندلی کناری خود یک وظایفی دارید. یکی این است که با این آرنج دائم به شکم او نزنی که تو کنارتر برو و من می‌خواهم گشادتر بنشینم. یک وظایفی داری و یک حقوقی هم داری و آن این که مثلاً او بیخ گوش تو وِزوِز نکند. مثلاً سیر نخورده باشد و دهان او بو بدهد و کنار تو بیاید و در صورت تو نگاه کند و حرف بزند. دائم می‌گوید خدا کند حرف‌های تو زودتر تمام شود و دست از سر ما برداری. و انواع و اقسام حقوق و وظایف است. امام سجاد می‌گویند هر جا که هستی، همان لحظه مؤمن نگاه می‌کند این‌جا چه حقوقی دارم. چه حقوقی له من است و چه حقوقی علیه من است. چه وظایفی داریم؟ مسافر و راننده نسبت به هم وظایفی دارند. در خانه همین‌طور، مثلاً به رستوران می‌روید. آشپز و صاحب رستوران نسبت به مشتری وظایفی دارند که مثلاً آشغال به خورد او ندهند. همان اندازه که پول می‌گیرد واقعاً برای آن زحمت کشیده باشد. مشتری هم در برابر او یک وظایفی دارد. یعنی امام سجاد می‌فرمایند هیچ نقطه‌ای از زندگی را پیدا نمی‌کنید که در آن لحظه شما حقوقی و وظایفی نداشته باشید. منتها کافر به حق و وظیفه کاری ندارد و می‌بینید که چه چیزی بیشتر خوش می‌گذرد که کافر شامل خیلی از ما هم هست. ما مؤمن شناسنامه‌ای و کافر واقعی هستیم. خیلی از ما این‌طور هستیم. یعنی هر کدام از ما که فقط بر اساس لذت و منافع خود زندگی می‌کنیم و تصمیم می‌گیریم کافرانه زندگی می‌کنیم. زندگی مؤمنانه و سبک زندگی اسلامی این است که هر کس در هر موقعیتی که هست، حالا مرد است، زن است، کوچک است، بزرگ است، معلم است، شاگرد است، خریدار است، فروشنده است، مسئول است، وکیل است، وزیر است، مردم است، هر کسی که هست، در آن لحظه اگر به آن میزانی که از خود می‌پرسیم آیا الان من به وظیفه‌ی خود عمل کردم؟ آیا وظیفه‌ای دارم و یا فقط حقوق دارم؟ اگر این سوال را مطرح کردی سبک زندگی اسلامی می‌شود و حقوق بشر اسلامی می‌شود که دو طرفه است. حقوق من و حقوق تو. از حقوق خودم دفاع می‌کنم و به حقوق تو هم احترام می‌گذارم. این سبک را قرآن فرمود و در یک جمله خلاصه کرد. فرمود «لا یَظلِمون و لا یُظلَمون». سبک زندگی اسلامی این است. نه به کسی زور می‌گوییم و نه ظلم می‌کنیم و نه حق کسی را پایمال می‌کنیم و نه اجازه می‌دهیم کسی به ما زور بگوید و حق ما را پایمال بکند. این سبک زندگی اسلامی می‌شود. نه ظلم بکن و نه ظلم بپذیر. چه ظلم بکنی و چه ظلم بپذیری خروج از دایره‌ی حقوق بشر اسلامی است. بعد حضرت می‌فرمایند «یوجِبُ بَعضُها بَعضاً» بعضی از حقوق موجب بعضی دیگر از حقوق می‌شود. مثلاً تا شما ازدواج نکردی یک سری حقوق و وظایف را نداری. وقتی ازدواج می‌کنی نسبت به همسر خود یک حقوقی پیدا می‌کنی و او هم نسبت به تو یک حقوقی پیدا می‌کند و یک وظیفه‌ای هم نسبت به هم پیدا می‌کنید. می‌دانید چرا طلاق زیاد می‌شود؟ برای این که در ازدواج‌ها هر کسی به حقوق خودش فکر می‌کند. به وظیفه‌ی خودش که حقوق طرف مقابل است فکر نمی‌کند. می‌گوید چه کنم که وضع من بهتر بشود. بعضی از دخترها یا پسرها برای مشورت می‌آیند و خیال می‌کنند که مشاوره‌ی خانواده هم بلد هستم. البته الان که همه مشاور خانواده شده‌اند و ما هم دیگر بلد هستیم. چون بعضی‌ها مشورت‌هایی می‌دهند که طلاق زودتر اتفاق می‌افتد یا دعوا زودتر می‌شود. ولی چند نفر هم دختر و هم پسر آمدند که ما می‌خواهیم ازدواج کنیم. به نظر شما ما خوشبخت می‌شویم؟ گفتم تو نه. تو خوشبخت نمی‌شوی. گفت برای چه؟ گفتم برای این‌که می‌خواهی ازدواج کنی که خودت خوشبخت بشوی. وقتی آدم ازدواج می‌کند باید خوشبختی خودش و طرفش و همسرش را هر دو با هم هدف بگیرد. اگر به خوشبختی طرف هم فکر کردی، تو هم خوشبخت می‌شوی. یا یک کسی در فرودگاه گفت من یک مشکلاتی دارم و می‌خواهم ازدواج بکنم. فکر می‌کنید با ازدواج مشکلات من حل می‌شود؟ گفتم نه. مشکلات تو بیشتر می‌شود. چون تو می‌خواهی با ازدواج مشکلات تو حل بشود. باز تو محور هستی. مثل این‌که حقوق تو مهم است و وظیفه‌ی تو مهم نیست. اصلاً هر کس ازدواج بکند و فقط دنبال این است که از این ازدواج به من چه می‌رسد حتماً شکست می‌خورد. مگر این‌که همسرش ظلم بپذیرد و هیچ چیزی نگوید که این هم تا یک وقتی جواب می‌دهد. امام می‌فرماید هر جا حقوقی است یک حقوق دیگری از آن‌ها متولد می‌شود. یک وظیفه‌ی جدیدی می‌آید. اگر به آن‌ها توجه کردی در دنیا هم راحت هستی. یعنی دعوا و خشونت و طلاق و قهر هم کم می‌شود و کیف می‌کنی و لذت می‌بری. خب بعضی از زن و شوهرها هستند که زندگی می‌کنند و از هم لذت می‌برند. اصلاً با تلفن با هم حرف می‌زنند، حضوری با هم حرف می‌زنند، به هم نگاه می‌کنند، لذت می‌برند. فقط هم لذت جنسی نیست. البته آن هم امر مهمی است، آن هم مقدس است و آن هم لازم است. یک وقتی همسر ابوذر پیش پیامبر آمد و گفت ابوذر دائم در این کارهای انقلابی‌بازی و کارهای حزب‌اللهی است و دائم در حال نماز و روزه است و به فقرا کمک می‌کند. اصلاً یادش رفته زن و زندگی دارد. پیامبر ابوذر را خواستند و گفتند چرا افراط می‌کنی؟ مسلمان متعادل است. باید به همه‌ی وظیفه‌ی خود عمل کند. حقوق خانواده‌ی تو هم باید رعایت بشود. حقوق همسر تو و دیگران هم باید رعایت بشود. فرمود من رعایت می‌کنم. فرمودند همه‌ی مسائل و حتی رابطه‌ی زناشویی را باید رعایت کنی. بعد پیامبر یک تعبیری فرمودند که خداوند به مرد و زن برای همین روابط معاشقه‌ی زن و مردی پاداش می‌دهد و ثواب دارد. ابوذر خندید و گفت برای این کارها هم ثواب می‌دهند؟ پیامبر فرمودند بله. همان خدایی که برای زنا و روابط نامشروع عذاب می‌کند برای روابط مشروع و لذت مشروع پاداش می‌دهد. پیامبر فرمودند زن و شوهر روزی یکی، دو ساعت بنشینند با هم حرف بزنند و بگویند و بخندند. اصلاً چرت و پرت بگویند. البته چرت و پرت را من اضافه می‌کنم. پاداش آن به اندازه‌ی چقدر طواف خانه‌ی خدا و اعتکاف در مسجد النبی و مسجد الحرام است. اسلام این‌طور است. نگاه آن به حقوق بشر این است که حقوق مادی تو هم مقدس است. چرا می‌فرماید گرسنه‌ها را سیر کن که کفاره‌ی گناه تو است؟ گناه و مسائل معنوی کجا؟ شکم یک آدم گرسنه کجا؟ غدا و شکم و گرسنگی که مسائل مادی است و حیوانات هم غذا می‌خورند. بعد در روایت می‌گوید حیوانات هم همین‌طور است، یک حیوان گرسنه را سیر کن که عبادت است. می‌خواهی به خدا نزدیک بشوی یک حیوان گرسنه را سیر کند. چه برسد به انسان. یک گیاه تشنه را آب بده. پیامبر فرمود هیچ روزی برای شما نگذرد که صدقه ندهید. طرف گفت ما پول نداریم که صدقه بدهیم. پیامبر فرمودند مگر صدقه فقط پول است؟ بعد مثال زدند و گفتند مثلاً در خیابان می‌روی و می‌بینی که یک شاخه یا چوب یا سنگی سر راه مردم است. بر دار و رد نشو. پای خود را بر ندار و بگو ما که رد شدیم. پیامبر فرمود مسلمان این‌طور نیست. ما که رد شدیم؟ خب این را بردار. بقیه هم می‌خواهند رد بشوند. فرمودند این صدقه است. پیامبر فرمودند اگر در یک جمعی نشسته‌اید و یک کسی کَر است و شما یک لطیفه‌ای گفته‌اید و می‌خندید. فرمودند صدقه این است که بروید به او تفهیم کنید که ما چه گفتیم که او هم بفهمد و در جریان قرار بگیرد و بخنند و یک وقت فکر نکند به او می‌خندید. همین زبان کر و لال‌ها که ادا در می‌آورند خودش یک صدقه‌ای است. پیامبر فرمود این یک صدقه است. فرمود یک نفری مریض است و کسی عیادت او نمی‌رود. این صدقه است. بعد فرمودند در یک جمعی وارد می‌شوی و می‌بینی همه خشک و کسل و بی‌حال هستند. پیامبر(ص) فرمودند یک لطیفه بگو. این لطیفه صدقه است. جمع را شاد کن. می‌دانید خود پیامبر(ص) با آن عظمت یک کارهایی می‌کرده که اگر الان بگویند بزرگان و مراجع و علما این کار را می‌کنند آدم باور نمی‌کند. در روایت نقل شده که گاهی پیامبر(ص) به جمع می‌آمدند و می‌دیدند مثلاً حال یکی از اصحاب خوش نیست. پیامبر(ص) می‌رفت و از پشت چشم‌های او را می‌بست. دست خود را روی چشم او می‌گذاشت و هیچ چیزی نمی‌گفت. یعنی بگو من چه کسی هستم. خب این کار را پیامبر(ص) می‌کرد. الان اگر بگویند مثلاً یک عالم بزرگی به جلسه آمد و دستش را روی چشم کسی گذاشت می‌گویند این در شأن او نیست. پیامبر(ص) این‌طور بود و این قدر راحت بود. در روایت داریم وقتی پیامبر(ص) به یک جلسه می‌آمدند اگر می‌دیدند کسی ناراحت است رها نمی‌کردند. به کنار او می‌رفتند، این‌قدر حرف می‌زدند، شوخی می‌کردند تا این بخندد. بعد طرف می‌گفت ببخشید حال من خوش نیست. می‌فرمودند تا نخندی من نمی‌روم. خب این پیامبر(ص) است. می‌دانید که یکی از اتهامات امیرالمؤمنین این بود که می‌گفتند ایشان جک می‌گوید و نمی‌گذارد هیچ جلسه‌ای خشک بماند و لطیفه می‌گوید. یا اگر کسی لطیفه بگوید می‌خندد. خلاصه مزاح می‌کند. یکی از اتهامات علی که گفتند ایشان نباید بعد از پیامبر(ص) خلیفه بشود این بود که هم خیلی جوان است، چون امیرالمؤمنین سی و چند ساله بود. گفتند این می‌خواهد رهبر کل جهان اسلام بشود؟ یک اتهام او این بود که جوان است و یک اتهام او هم این بود که سبک است. در جلسه‌ها شوخی می‌کند. مثلاً در یک جلسه‌ی مهمی نشسته‌ایم یک حرف‌هایی می‌زند و چیزی می‌گوید که جلسه را به هم می‌ریزد. نمی‌گذارد جلسه خیلی خشک برگزار بشود. اصلاً عین این عبارت است. «اِنَهُ مَزاح» شوخی‌های سبک می‌کند. این اتهام علی‌ بن ابیطالب است. همان علی که همین‌ها یک وقتی پیش پیامبر(ص) رفتند و گفتند علی خشن است. پیامبر(ص) فرمود نه. «علی خشنٌ فی ذاتِ الله» هر جا حق و باطل و ظلم می‌بیند خشن است و قاطع می‌ایستد و الا خود شما می‌آیید و به من می‌گویید که ایشان جلسه‌های خیلی جدی و خشک را کاری می‌کند که به خنده بکشد. خلاصه آتوریته و آقایی ما را می‌شکند و نمی‌گذارد ما جلسه‌ها را درست اداره کنیم. این هم از این تعبیر. «لا یَستَوجِب بعضُها الا بِبَعضٍ». گوش کنید، روایت می‌فرماید از آن طرف بعضی حقوق است که تا حق متقابل آن ادا نشود لازم نیست این حق هم ادا بشود. مثلاً می‌گویند فلان‌کس آمده و یک حقی بر گردن شما دارد و شما هم یک حقی بر گردن او دارید. بعد می‌بینید که او به وظیفه‌ی خود عمل نمی‌کند و به حق شما احترام نمی‌گذارد. این‌جا می‌فرمایند اگر تو می‌خواهی از نظر اخلاقی رشد بیشتری بکنی با این‌که او به حق تو احترام نمی‌گذارد تو به حق او احترام بگذار. این ایثار می‌شود و تو رشد می‌کنی. سخت است ولی رشد می‌کنی. ولی به لحاظ حقوقی می‌توانی به این حق او احترام نگذاری. بگو این فرد به این حق احترام نگذاشت و متقابلاً مستوجب این احترام هم نخواهد بود. یعنی حقوق متقابل و دو طرفه است. به این روایت امام سجاد(ع) هم عنایت بفرمایید. در نظر اسلام رساله‌ی حقوق و منشأ حقوق بشر چیست؟ چرا حقوق آدم‌ها مقدس است؟ از هر دو بزرگوار یعنی امام حسن(ع) و امام حسین(ع) این نقل شده است. شاید هم هر دو این کار را کرده باشند. یک وقتی در خیابان می‌روند و می‌بینند یک برده‌ای آن طرف کوچک ایستاده و یک تکه نان کوچک دست او است و این را در دهانش گذاشت. یک سگی هم جلوی او نشسته و به این زل زده است. این برده نان را از دهانش در آورد و جلوی سگ انداخت و سگ هم خورد. امام از آن طرف خیابان به این طرف خیابان آمدند و سلام و علیک و احوالپرسی کردند. حالا ببینید چقدر روی مسائل اخلاقی و حقوقی دقیق هستند. چه برسد به حقوق حیوان. گفتند می‌توانم بپرسم چرا اول لقمه را به دهانت گذاشتی و بعد در آوردی و جلوی این سگ انداختی؟ گفت بله. من از دیروز چیزی نخوردم. این ارباب و صاحب ما و این باغ هم نیامدند. غذا هم نیاوردند. من هم گرسنه بودم. این یک تکه نان را گیر آوردم و آمدم که بخورم دیدم این سگ یک طوری به من نگاه می‌کند که یعنی پس ما چه؟ من هر چه فکر کردم که من از این سگ مهم‌تر هستم؟ این که از من گرفتارتر است. این نمی‌تواند دنبال نان یا چیزی برود. زبان هم ندارد. من از این‌که این لقمه نان را بخورم و این سگ نگاه کند و گرسنه بماند شرم کردم. این را از دهانم در آوردم و جلوی سگ انداختم تا بخورد. امام(ع) فرمودند که خداوند می‌خواهد همه‌ی بندگانش مثل تو باشند. انسان مؤمن کسی است که از چشم سگ گرسنه هم شرم بکند و چه برسد به انسان گرسنه. حالا این همان دینی است که می‌گوید سگ نجس است. بعضی‌ها فکر کردند وقتی می‌گویند سگ نجس است یعنی سگ‌ها را بزنید و اذیت کنید. این‌ها پلید و کثیف هستند، نجس هستند. به این معنا که آن‌ها را بکشید و به آن‌ها آب و غذا ندهید تا بمیرند و خدا اصلاً با این حیوانات لج است. نجس است یعنی با آن قاطی نشو. یعنی زندگی سگی غیر از زندگی انسان است. آدم با آدم زندگی می‌کند. با سگ به رختخواب نمی‌رود و با سگ روی مبل نمی‌رود و با سگ نمی‌نشینند حرف بزنند. در سبک زندگی غربی‌ها سگ جای انسان را گرفته است. رابطه‌ی انسان با انسان قطع شده و رابطه‌ی انسان با حیوان و سگ به وجود آمده است. اولاً آن حیوان بیچاره که زبان ندارد از خودش دفاع بکند. هر چه به سرش بزنی چیزی نمی‌گوید. نه می‌تواند شکایت کند نه کاری بکند. می‌گوید بزن. دوم این‌که این باید به لحاظ روانشناسی و جامعه‌شناسی باید بررسی بشود که چرا نصف جهان به جای آدم‌ها با سگ‌ها در خانه‌های خود زندگی می‌کنند؟ چرا خانواده‌ها متلاشی می‌شود و به جای آن آدم‌ها ترجیح می‌دهند با حیوانات زندگی کنند. ترجیح می‌دهد با سگ خود زندگی کند تا این‌که بچه نگه دارد. یعنی خیلی راحت می‌پرسد چندتا بچه داری؟ می‌گوید سه بچه دارم. اسم دوتا سگ خود را می‌برد و بعد هم اسم بچه‌اش را می‌برد. خب می‌دانید پشت این هم یک نظام اخلاقی خوابیده است. این یکی از محصولات همان اندیویدوالیزم است. فردگرایی انسان را تنها می‌کند. من تنها هستم و تحمل آدم‌ها را ندارم. برای این‌که آدم‌ها از حدود خودشان پیشروی می‌کنند و گاهی هم از حقوق خودشان دفاع می‌کنند. اما سگ نه از حقوق خود دفاع می‌کند و نه به حدود او تجاوز می‌کند. من آن را تربیت می‌کنم. چرا انسان ترجیح می‌دهد با سگ زندگی کند و با انسان زندگی نکند؟ اسلام با این مخالف است. وقتی می‌گوید سگ نجس است، خوک نجس است و گوشت آن‌ها را نخورید این به معنی است که منافعی برای شما ندارند و مصرف نکنید. یا معنی آن نیست که سگ حیوان پلیدی است و وقتی آمد به جای این‌که آن را سیر کنید به آن سنگ بزنید. امام(ع) می‌گوید تو به خاطر این‌که گرسنه بودی و این لقمه را از دهانت در آوردی و جلوی این سگ انداختی اهل بهشت هستی. تو بهشتی هستی. این روایت است. حقوق حیوان چه برسد به حقوق انسان. می‌گوید از چشم یک سگ گرسنه شرم کردی. تو اهل بهشت هستی. این منطق اهل بیت و منطق اسلام است. منطق شیعه در حقوق بشر و مسئله‌ی فلسفی حقوق این است. امام فرمودند شما این‌جا چه می‌کنی؟ گفتند من برده‌ی صاحب این باغ هستم و این‌جا کار می‌کنم و باغبانی می‌کنم. فرمودند صاحب شما کجاست؟ گفت یک آقای سرمایه‌دار یهودی است. خیلی دقت کنید. برای این‌که بدانید احترام به حقوق حیوان و حقوق یک سگ و کرامت بشر تا چه حد است. برای یک همچین عملی امام(ع) به خانه بر می‌گردند و هر چه پول دارند را بر می‌دارند و می‌روند صاحب این زمین را پیدا می‌کنند و می‌گویند من این زمین را و این برده را از شما می‌خرم. می‌گوید نه. برای چه؟ می‌گویند ما می‌خریم. می‌خرند و بعد برده را آزاد می‌کنند و می‌گویند این باغ برای شما باشد. شما انسان آزاد هستی و این باغ هم متعلق به تو است. برای چه؟ برای این‌که یک لقمه نان را در حالی که گرسنه بودی به سگ دادی. اخلاق در منظر اهل بیت این است و حقوق بشر و بلکه حقوق حیوان و حقوق سگ در نظر آن‌ها این است. نگاه این است. حقوق مقدس. هر کس که اهل عقل و اهل عاطفه و احساس است این حقوق سرش می‌شود و هر کس سرش نمی‌شود ولو نماز می‌خواند و حرم می‌رود مؤمن نیست. هر کسی این حقوق را سرش نمی‌شود. فرمودند هر جا که می‌روی حقوقی متقابل تو را احاطه کرده است. حقوق تو بر دیگران، حقوق دیگران بر تو، حقوق خدا بر همه‌ی شما و حقوق شما بر هم حقوق الهی است و حقوق گیاه و حیوان و اشیاء بر تو است. این شیء یک حقی دارد. اگر من بزنم این را بشکنم و خورد کنم به حق این شیء من تجاوز کرده‌ام. چون این برای این کار نیست. اگر یک کسی مثلاً با موبایل خود گردو بشکند این از حریم تجاوز کرده است و این خلاف عقل است. چون حق این شیء را رعایت نکرده است. این موبایل برای این کار نیست. موبایل را درست کردند برای این‌که در دست بگیرید و جادو بشوید و راه بیفتید و نه آشنا بشناسید، نه رفیق، نه دوست، نه کار و صبح تا شب 20 ساعت دست تو باشد. موبایل را برای این درست کردند نه برای این‌که با آن گردو بشکنند. درست کردند که کله‌ی تو و مخ تو را بکوبند. «فی کلِ حرکتٍ تَحَرکتِها» امام سجاد می‌فرمایند هیچ حرکت و اقدامی در طول 24 ساعت انجام نمی‌دهی الا این‌که با آن عمل یا یک حقوقی را زیر پا گذاشتی یا یک حقوقی را رعایت کردی. یا رشد کردی یا سقوط کردی. یا به حقوق بشر و حیوان و گیاه و اشیا و حقوق خودت احترام گذاشتی و به خدا نزدیک شدی و تعالی پیدا کردی یا رعایت نکردی و پایین افتادی. «اِنَ‌ لِللهِ عَلیکَ حقوقاً» خداوند بر تو حقوقی دارد. «محیطةً بک» این حقوق همه جا تو را احاطه کرده‌اند. در خانه و خیابان و مدرسه و هر جایی. «فی کلِ حرکتِ تحرکتِها» هر حرکتی که انجام می‌دهی یک فعل حقوقی اخلاقی انجام داده‌ای. یا درست و یا غلط است. بررسی کن. یک نسبتی با حقوق پیدا کرده‌ای. بلکه حتی اگر حرکتی هم انجام ندهی، «اَو سَکَنَتَ سَکَنتَها» حتی اگر بگویی من هیچ حرکتی انجام ندادم و همین‌طور ایستاده بودم و هیچ چیزی هم نگفتم. امام سجاد(ع) می‌فرمایند همین هم یک کار حقوقی و اخلاقی است. چون همین هم که یک جا ایستادی و هیچ چیزی نگفتی یک فعلی انجام داده‌ای. یعنی این کار تو یک معنا و یک پیامی دارد. مثلاً از شما بپرسند نظر شما راجع به فلانی چه هست؟ مثلاً می‌خواهد بین دو خانواده ازدواج بشود. نظرت را بگو. اگر شروع کنی مزخرف بگویی و برای این‌که او را خراب کنی این یک نسبت حقوقی است. اگر درست بگویی و بگویی آن چیزی که من می‌دانم این است ولی باز هم تحقیق کنید. این هم یک نسبت حقوقی است. اگر سکوت کنی هم باز یک کار حقوقی کرده‌ای. وقتی طرف سوال می‌کند و می‌ایستی همین‌طور نگاه می‌کنی یک معنا و یک پیامی دارد. یک اثری دارد. امام سجاد(ع) می‌فرمایند خواب شما یک فعل حقوقی است. این خواب یا برای این است که بدن شما دوباره تجدید قوا کند و با آن راه بیفتی و عمل صالح انجام بدهی که این خواب عبادت می‌شود؛ یک وقتی هم این خواب مقدمه‌ی یک فساد و یک گناه و ظلمی است، این خواب جنایت و گناه می‌شود. می‌فرمایند فعل و سکون شما همگی با دیگران یک نسبت حقوقی دارد. نسبت آن را با حقوق بشر بسنجید. با حقوق دیگران، با حق خودتان، با حق‌الله، با دنیا و آخرت بسنجید. بعد می‌فرمایند «اَو منزلةِ نَزَلتَها» حتی یک جایی می‌نشینی. وارد این سالن شدی چرا این‌جا نشستی؟ یکی می‌دود یک جایی بنشیند و فکر می‌کند آن‌جا مهم‌تر است. یکی می‌دود یک جایی بنشیند که این نشستن او یک پیام و یک سیگنالی به یک کس دیگری است. این سیگنال غیر اخلاقی است. خودش هم می‌فهمد معنی آن چه هست. حالا یا توهین است، یا هر چیز دیگری باشد. انواع و اقسام پیام‌ها که همه بلد هستند. چرا این‌جا منزل کردی نه آن‌جا؟ چرا این‌جا خانه گرفتی نه آن‌جا؟ امام سجاد(ع) می‌فرماید مؤمن کسی است که هر کاری که می‌خواهد انجام بدهد، یا می‌خواهد انجام ندهد از خودش بپرسد چرا؟ چرا این کار را انجام می‌دهی؟ منظور تو چه هست؟ چه چیزی را می‌خواهی به دست بیاوری؟ حتی در سکون. «اَو جارِحةٍ قَلَبتَها» فرمودند هر عضو بدن که به کار بگیری یا نگیری. بسته به اثری که روی حقوق دیگران دارد و پیامی که می‌دهی، پیام اخلاقی و حقوقی دارد. «اَو جارحةِ قلبتها» مثلاً ابرو بالا انداختن ده معنا دارد. همه می‌گویند نگاه حرام است یا حلال است. کدام نگاه؟ صد جور نگاه داریم. یک وقتی نگاه یک کسی نگاهِ تحقیرآمیز است که یعنی من اصلاً تو را آدم نمی‌دانم. این یک نگاه است و نگاهِ توهین و تحقیر است. یک نگاه، نگاه کنجکاوی است. نگاه می‌کند که ببیند قضیه چه بود؟ یگ نگاه، نگاه خیانت است. قرآن می‌فرماید «انَ الله یَعلمَ خائنةً الاعیون» خداوند آن نگاه‌هایی که با گوشه‌ی چشم و به آهستگی و خائنانه می‌کنی می‌داند. خداوند می‌بیند و ثبت می‌شود. «یعلم خائنةً الاعیون» تظاهر می‌کنی که این طرف را نگاه می‌کنی ولی با گوشه‌ی چشم آن طرف را نگاه می‌کنی. نگاه چشم‌چرانی، نگاه ارعاب، نگاه تهدید،‌ یک طور نگاه می‌کنی که یعنی مواظب باشد و هوا دستت باشد. پس شما می‌بینی که ما یک نگاه نداریم. با چشم یک عمل را انجام می‌دهی اما در واقع ده فعل است. به لحاظ فیزیکی یک فعل است ولی به لحاظ اخلاقی حقوقی ده نوع فعل است. کدام را انجام می‌دهی؟ این هم یک روایت بود. «او جاربتٍ قَلَبتها» هر عضوی از بدن خود را هر طوری که به کار بگیری یک فعل حقوقی و اخلاقی انجام می‌دهی و باید پاسخگو باشی. آن‌هایی که ارادی انجام می‌شود. حالا پلک شما دست خودت نیست، ضربان قلب شما دست خودت نیست. البته به شما بگویم اولیای خدا ضربان قلب و حرکت پلک چشم‌شان هم تحت کنترل خودشان است. حتی پایین‌تر از معصوم باشد. حتی این‌که درد را تحمل بکنند یا نکنند. ما بین همین علمای مشهد یکی از آقایان را داریم که ایشان یکی، دو بار عمل جراحی انجام داده و گفته به من نه آمپول بی‌هوشی بزنید و نه آمپول بی‌حسی بزنید. یعنی چشم او را بدون بی‌حسی و بی‌هوشی عمل جراحی کردند. بدون بی‌حسی و بی‌هوشی جراحی لثه کرد. حتی جراحی باز کرد و گفت من را نه بی‌هوش کنید و نه بی‌حس کنید. علامه طباطبایی همین‌طور بود. در دو عمل جراحی گفته بود نه بی‌حسی بزنید و نه بی‌هوش کنید. یک «آخ» هم نمی‌گفت. خب کسانی از این بالاتر هم هستند که حتی فعل طبیعی جسم را هم کنترل می‌کنند. یکی از بچه‌های مسجد محل ما که شهید شد دانشجو بود. مهندسی را در اصفهان گرفت و بعد به مدرسه‌ی شهیدین قم رفت و طلبه شد و بعد هم در جبهه شهید شد. ایشان واقعاً از اولیا الله بود. وقتی که شهید شد 19 ساله بود. این قضیه را من یک وقت دیگری هم گفتم. پدر ایشان می‌گفت یک وقتی می‌خواست به جبهه برود. دیر شده بود. گفت سریع در ماشین بنشینید تا به قطار برسیم که می‌خواست به جبهه برود. پدر ایشان که آن مرحوم شده جلو نشسته بود و می‌گفت این مهران عقب نشست. تا ما نشستیم درب ماشین را بستیم. بعد گفت شاید 30 ثانیه، 1 دقیقه، 2 دقیقه گذشت و بعد به آرامی به من گفت پدر لطفاً درب را باز کنید. ما اصلاً گوش نکردیم این چه می‌گوید. بعد دست روی شانه‌ی من گذاشت و گفت پدر لطفاً درب را باز کنید. دست من لای درب است. بعد ایشان گفت من پرسیدم چه؟ گفت دست من لای درب است. درب را باز کردم و دیدم انگشت‌های او کبود شده و خون بیرون زده. بعد می‌گفت به او گفتم آقا جان وقتی دست کسی لای درب است این‌طور حرف نمی‌زند. من به پدر او گفتم خدا به شما رحم کرد که من نبودم چون من اول از عقب یک مشت توی سرت می‌زدم، داد می‌زدم و بعد می‌گفتم چه کار کن. بعد جالب این بود که می‌گفت من از او پرسیدم چرا این کار را کردی؟ مهران وقتی شهید شد 19 ساله بود. مهران گفت دستم که لای درب رفت یک لحظه آمدم داد بزنم دیدم حیوانات هم در این مواقع همان اوایل داد می‌زنند و زوزه می‌کشند. گفتم باید یک تفاوتی بین انسان مؤمن با حیوان باشد. من باید در مقابل درد مقاومت کنم. این غریزه است. بعد بر خودم مسلط شدم و کاملاً خودم را کنترل کردم. بعد دیدم حفظ سلامت جسم وظیفه‌ی شرعی است. حالا این حرف‌ها را گوش کنید. خیال می‌کنید این‌ها ساختگی است. این‌ها را خود من از این آدم دیدم. دیدم که الان به انگشت‌های من صدمه می‌خورد و این امانت خدا است و من هم به جبهه می‌روم و این‌ها را لازم دارم. بعد گفتم پدر لطفاً درب را باز کنید. مثل عرفای بزرگ و اولیا الله بزرگ بود. ما این‌طور آدم‌ها را دیدیم. من نمونه‌هایی از این افراد دیدم. در جبهه بچه‌هایی را دیدیم که حتی بر جسم خود مسلط شده بودند. با این روایت عرضم را ختم می‌کنم. فرمودند «اَو آلتٍ تَصَرَفتَ بها» یا هر ابزاری که در آن تصرف می‌کنی و از آن استفاده می‌کنی مسئول هستی. چرا الان از این وسیله استفاده کردی؟ ببینید همه‌ی این‌ها بحث حقوق بشر است. چون شما با این ابزار و با این روش روی حقوق دیگران تأثیر می‌گذاری. از نظر الهی حقوق بشر این‌قدر مهم است. بعد فرمودند البته نمی‌گویم همه‌ی‌ حقوق به یک اندازه هستند. فرمودند «بعضُها اکبر من بعض» بعضی از حقوق از بعضی دیگر از حقوق مهم‌تر و بزرگ‌تر هستند که اگر بین این‌ها مجبور به انتخاب بشوی آن‌ها بر این‌ها ترجیح دارند. بعد فرمودند «و اکبرُ حقوقٍ الله علیک» بزرگ‌ترین حق خدا بر تو چیست؟ «ما اَوجَبَهُ لِنفسِهِ تبارک و تعالی من حقه»‌ آن حقی است که خدا بر تو الزام کرد. بعد تعبیر من این است. حتماً‌ این جمله را یادتان باشد. جواب این حقوق بشری‌های لیبرالیستی و سکولاریستی که ادعا می‌کنند مذهبی هم هستند را با این جمله بدهید. امام سجاد(ع) فرمودند «مِن حقهِ الذی هو اصلُ الحقوق»، یعنی حق الله. «الذی هو اصلُ الحقوق» یعنی چه؟ یعنی حق‌الله و حق خدا ریشه‌ی همه‌ی حقوق است. حقوق بشر، حیوان، گیاه، اشیا، زمان، مکان، حتی ما در روایت حق زمان و مکان داریم. مثلاً در ماه رمضان زمان بر شما حقی دارد و بقیه‌ی زمان‌ها ندارد. مکان‌هایی مثل مسجد الحرام، مسجد النبی، حرم پیامبر و اهل بیت و اولیای خدا بر شما حقی دارد و حق آن باید رعایت بشود. چه برسد به حق بشر. این حق‌الله و «الذی هو اصلُ الحقوق» را یادتان نرود. همه جا این جمله یاد شما باشد. ریشه‌ی همه‌ی‌ حقوق بشر و غیر بشر حق‌الله است. پشتوانه و منشأ این آن است و اعتبار و احترام را از حق‌الله می‌گیرد. یکی از نتایج این حرف این است که هر کس آمد حقوق بشر را طوری تعریف کرد که ضد حق‌الله است منطقی نیست. چرا منطقی نیست؟ چون اصلاً حق‌الناس و حقوق بشر اعتبار خود را حق‌الله می‌گیرد. چطور می‌تواند علیه حق‌الله باشد؟ کسی که می‌گوید گناهان جزو حقوق بشر هستند. خب از آن می‌پرسیم اعتبار حقوق بشر از کجا است؟ از حق‌الله است. از الله است. خدا ما را خلق کرد و این حقوق را خدا برای ما در برابر هم قرار داد و خدا گفت این اعمال جزو حقوق شما نیست و ضد حقوق شما است و شما را ساقط می‌کند. برای شما در دنیا و آخرت ضرر دارد. پس نمی‌توانی هیچ حقی را علیه اصل خود حقوق معنی و ترجمه بکنی. یعنی چه؟ یعنی حقوق بشر سکولار، حقوق بشر نیست و اثبات نمی‌شود. شما فقط با توجیه دینی می‌توانی حقوق بشر را اثبات کنید. دیدید که بعضی از این‌هایی که در مورد حقوق بشر سکولار حرف می‌زنند می‌گویند انسان به طور طبیعی آزاد به دنیا آمد. به طور طبیعی آزاد به دنیا آمد یعنی چه؟ اصلاً اگر منظور تو آزادی از طبیعت است و قوانین عالم طبیعت است که هیچ کس آزاد نیست. در قوانین عالم طبیعت هر کسی را از بالای پشت بام بیندازند چه آدم خوبی باشد و چه بد باشد، چه خودش را بیندازد و چه بقیه او را بیندازند دست و پای او می‌‌شکند. از طبیعت آزاد است یعنی چه؟ اگر منظور تو این است که طبیعت ما را آزاد آفرید، طبیعیت چه کسی است؟ اصلاً ما کسی به نام قرآن طبیعت یا خانم طبیعت داریم؟ طبیعت یک اسم است. یک اسمی است که روی مجموعه‌ی موجودات گذاشتیم. اگر منظور تو از طبیعت قوانین حاکم بر طبیعت است باید پرسید چرا این قوانین هست و از کجا آمده است؟ ولی کسی که قائل به خالق طبیعت، خالق جهان و انسان است می‌تواند بگوید که بین ما و یکدیگر و بین ما و جهان و بین ما و خدا یک نسبتی است و ملاک آن هم این است و طبق این ملاک این‌ها جزو حقوق ما هست و این‌ها نیست و این حقوق مقدس هستند و آن خدا ما را به این معنا آزاد آفرید. به این معنا تعیین سرنوشت ما را به خود ما سپرد. به این معنا شریعت را هم نازل کرد. در مورد این‌ها باید درست بحث بشود. امام سجاد(ع) فرمودند «و مِنهُ تَتَفَرَع» همه‌ی حقوق از حق‌الله متفرع می‌شود و از آن بیرون می‌آید. «ثُمَ ما اَوجَبهُ علیکَ لِنَفسِک»، خداوند یک حقوقی هم برای خودت و در مورد خودت قرار داد که اگر هیچ کس دیگری هم نبود تو باید این حقوق خودت را رعایت کنی. حق خودت است. یکی همین نماز است. یکی روزه است. این‌ها حق خودت بر تو هستند که ما به آن حق‌الله می‌گوییم. اگر هیچ کس دیگری هم نباشد. یا اصلاً یک گناهی باشد که همه بگویند خوب است و باید انجام بدهی. همه بگویند که راضی هستند. تو به خودت احترام بگذار و این کار را نکن. تو باید به کرامت خودت احترام بگذاری. «مِن قَرنِکَ الی قَدَمِک». فرمودند از سر تا نوک پا و تمام این بدن تو «اَلاَختِلاف جوارِهِک»، با همه‌ی اجزا و اعضا و استعدادهای متفاوتی که داری، همه‌ی این‌ها به طور یکپارچه باید در رابطه با دیگران و خودت و طبیعت و حیوانات و همه چیز، خودش را با الله تنظیم کند. هدف همه‌ی این مباحث حقوقی الله است. مبدأ الله، هدف الله است. «انا لله و انا الیه راجعون». کل زندگی یک سلوک است. چگونه سلوک کنیم؟ رعایت حقوق بشر جزوی از این سلوک است. لذا شما می‌بینید علمای بزرگ که خیلی اخلاقی هستند و عرفای بزرگی هستند و مثل ما گیچ زندگی نمی‌کنند کوچک‌ترین مسائل را رعایت می‌کنند. مثلاً در زندگی امام هست که فرض‌ بفرمایید امام می‌خواست به مجلس تعزیه‌ی کسی برود. آمد دید باران آمده و گلی است و کفش‌ها همین‌طوری است و یا باید کفش‌های خود را در بیاورد و پاهایش را روی کفش‌های مردم بگذارد و به داخل برود و یا نباید برود. امام دم درب‌ مسجد ایستاد، فاتحه را خواند و به آن صاحبان عزا سلام و علیکی کرد. گفتند تا دم درب آمدی، به داخل مسجد نمی‌آیی؟ گفت نه. برای این که آمدن به مجلس این‌ها مستحب بود. اما اگر پایم را روی کفش مردم بگذارم حرام است. حقوق بشر است. حقوق مردم است. حق‌الناس است. من برای یک عمل مستحب و یک عمل ثواب که نباید یک فعل حرام انجام بدهم. من وظیفه‌ی خودم دانشتم و تا این‌جا آمدم. از این‌جا می‌بینم که باید یک فعل حرامی مرتکب بشوم و کفش‌های مردم را گلی کنم. ببینید این‌ها تا چه چیزهای جزئی را می‌بینند. بعد ما پای خود را روی چشم مردم می‌گذاریم و نمی‌فهمیم. این‌ها پای خود را روی کفش مردم نمی‌گذاشتند. من عرض کردم همین میرزا جواد آقای تهرانی در همین مشهد از علما بودند. با این‌که مشرب فلسفی ایشان با امام اختلاف داشت. ملا صدرا و ابن عربی را خیلی قبول نداشتند. ولی می‌گفت این نائب امام زمان است و وظیفه‌ی ما است که به امر ایشان گوش کنیم. حتی ایشان به امر امام جبهه می‌رفت. پشت ایشان خم بود و به جبهه می‌آمد. وصیت‌نامه‌ هم همیشه دستش بود و می‌گفت هر جایی که شهید شدم و کشته شدم همان‌جا من را دفن کنید. خب یک وقتی در خانه‌ی این آدم مجلسی بود و در حیاط نشسته بودند. جلسه تمام می‌شود و راه می‌افتند و می‌آیند. یک مقداری که می‌آیند بین راه به جمع می‌گوید شما بروید. من کاری دارم و بعد می‌آیم. می‌گویند چه کاری دارید؟ کار آن‌جا مهم است. بعد می‌بینند ایشان برگشت. حالا چه بوده؟ می‌رود و 20 دقیقه بعد به آن‌ها ملحق می‌شود. می‌گویند چه بود که این‌قدر واجب بود؟ فرمودند هیچی. به این‌جا آمدم و دیدم یک مورچه‌ای بالای عبای من است. گفتم خب حالا من این مورچه را ببرم، خانه‌اش، خانواده‌اش، خودش چه کار کند؟ الان یک خانواده دارد، زن و بچه دارد. آمده که خرجی ببرد یا یک کاری بکند. خلاصه این فامیل دارد، کار دارد. من الان این را چه کار کنم؟ با خودم به آن‌جا ببرم و دوباره برگردانم؟ این‌جا پیاده‌اش کنم؟ این الان این‌جا چه کار کند؟ بعد هر چه فکر کردم دیدم حقوق این مورچه مهم‌تر از کاری است که من می‌خواهم الان بکنم. این یک موجودی است و مخلوق خدا است. برگشتم و به همان ‌جایی که نشسته بودیم رفتم و مورچه را برداشتم و همان‌جا گذاشتم. گفتم این حتماً همین جا روی من آمده و سوار ما شده است. برگشتم همان‌جا گذاشتم و آمدم. این‌ها علمای بزرگ اخلاق ما هستند که اهل عرفان واقعی بودند. این‌ها شاگردان همان مکتبی هستند که علی(ع) فرمود به خدا سوگند اگر یک مورچه‌ای که از این‌جا رد می‌شود، یک دانه‌ی جو یا گندمی در دهان این مورچه است، حقوق مورچه در این حد است. نه این‌که مورچه را بکشم یا بگویم راهش را عوض کنم و آن را مجروح کنم. فرمودند به خدا سوگند اگر به من بگویند همین الان حکومت همه‌ی عالم به طور یک‌جا دست تو باشد، هفت اقلیم برای تو باشد و فقط یک هزینه دارد که این دانه‌ی گندم را از این مورچه بگیری و به آن هم صدمه نزن، به خدا سوگند این کار را نخواهم کرد. علی این است. شیعه این است. شاگرد بزرگ مکتب پیغمبر و توحید این است. نگاه این‌ها این است. آن وقت کسی که به این شکل حرف می‌زند به حقوق بشر چطور نگاه می‌کند؟ کسی که قسم می‌خورد. حضرت امیر(ع) هم مثل ما و شما خالی‌بند نبوده که همین‌طور الکی قسم بخورد. «به خدا قسم اگر بگویند این دانه‌ی جو را از این مورچه بگیر که برود یک دانه‌ی دیگری بردارد، به جای آن حاکمیت مطلق کل جهان را همین الان به تو می‌دهیم. به خدا سوگند چنین معامله‌ای نخواهم کرد». ارزش‌ها برای ما این است. این مکتبی است که می‌گوید منشأ حقوق بشر و اخلاق ارزش‌ها، تولید و عدالت است. تا آن مکتبی که در نوبت قبل توضیح دادم که می‌گفت منشأ این‌ها سود من است. لذت ما است. از هر چه که لذت می‌بریم جزو حقوق بشر است. این‌ها دو نگاه است. «ثم جَعَلَ عزَ و جلَ افعالکَ عَلیکَ حقوقا» خداوند برای افعال تو نسبت به خودت حقوقی قرار داده است. «ثُمَ تَخرُجُ الحقوقُ مِنک اِلی غَیرِک من ذَوِل الحقوقِ الواجبةَ علَیک» خداوند بعد از حق خدا، حق نفس، حق اعضا، حقِ اعمال، و بعد به سراغ حقوق دیگران می‌آیند و می‌فرمایند کسانی که بر تو حقوق واجب دارند. حق تو بر تو، از سر تا پایت، خدا برای هر یک از اعضا به تناسب حقی قرار داده است و رعایت آن را بر تو واجب کرده است. حتی افعال و کارهایی که از تو سر می‌زنند هم نسبت به تو حق دارند. مثلاً غذا خوردن تو یک حقی بر گردن تو دارد که چطور غذا بخوری. مثلاً در روایات اهل بیت داریم که می‌فرمودند در مهمانی سر سفره که می‌نشینی همانی که جلوی تو است همان را بردار. دستت را در سفره دراز نکن تا از یک جای دیگر چیزی دیگری را برداری و بخوری. مگر جلوی تو گذاشتند. حضرت فاطمه(س) در روایت دارد که به حسن و حسین و زینب وقتی بچه‌های کوچک بودند آموزش داده بودند. این‌ها وقتی سر سفره می‌نشستند هر چه که جلوی آن‌ها بود برمی‌داشتند. مثلاً جلوی او فقط یک تکه نان بود. همان را می‌خورد. داد نمی‌زد آن دیس را از آن طرف به این طرف بده. ما الان دست خود را دراز می‌کنیم این بشقاب را به این طرف می‌کشیم. این‌ها اصلاً این‌طور نبودند. یعنی می‌گویند حتی غذا خوردن و هر فعلی یک حقی دارد. برادرها و خواهرها این مکتبی است که سراسر حق‌محور و حقوق‌محور است. و همه دینی است و سکولار نیست و حقوق بشر واقعاً وقتی رعایت می‌شود که آن را با حق‌الله گره بزنی. که خدا بگوید اگر تمام عمر خود را نماز بخوانی، اما حقوق کسی را پایمال بکنی جای تو در جهنم است و جهنمی خواهی بود. در رساله‌ها می‌گویند وضو با آب غصبی باطل است. کل آب وضو سه کفه‌ی دست است. می‌گوید اگر به این مقدار به حق بشری تجاوز کنی، غصب یعنی از حقوق بشر و حقوق دیگران استفاده کنی، وضو بگیر و بعد نمازهای مستحب را پشت سر هم بخوان. هم نمازهای تو و هم روزه‌های تو باطل است. می‌گوید به اندازه‌ی زمینی که روی آن نماز می‌خوانی اگر غصبی باشد. زمینی که روی آن نماز می‌خوانی چند متر مربع است؟ هیچ متر مربع است. کمتر از یک متر مربع است. می‌گوید اگر به همین اندازه غصبی باشد. یعنی برای یک بشری است که او راضی نیست تو در این‌جا و در همین 2 یا 5 دقیقه بایستی و نماز بخوانی، پس نماز تو باطل است. در مورد لباس می‌گوید یک تکه پارچه روی دوش خود انداخته‌ای. یک لباس ساده‌ای پوشیده‌ای. حالا این لباس حق کس دیگری است. غصبی است. فرمودند نماز تو باطل است.

  • 10 دقیقه مانده است. اگر اجازه بدهید به سراغ سوال‌ها برویم.

سوال‌ها کتبی است یا شفاهی است؟

  • شفاهی است.

بگویید. پس چرا این کتبی‌ها را آورده‌اید؟ چه کسانی می‌گویند کتبی‌ها را بخوانیم؟ چه کسانی می‌گویند شفاهی باشد؟ پس کتبی را می‌خوانیم. پرسیدند «شما فرمودید شری وجود ندارد پس آیه‌ی «اولئکَ هم شرٌ بریءَ» را چطور تفسیر می‌کنید؟» این «شر البری‌ءَ» یعنی بدترین موجودات. من عرض کردم شر و خیر در واقع آن جایی است که ما با موجودات مواجهه‌ی نادرست می‌کنیم. آن چه که خدا خلق کرده خیر است. خدا شر خلق نکرده است. شما می‌گویید پس این عقرب‌ها چه هستند؟ عقرب خیر است. تو به کنار آن رفتی و خودت را در معرض او قرار دادی و نظام سبأ و ماسبأ باعث شد عقرب جنابعالی را زد. دقت می‌کنید؟ این برای تو شر شد چون تو زمینه‌ی شر را ایجاد کردی. یعنی این هم شر نیست. تازه خود آن دردی که به سراغ تو می‌آید ممکن است مقدمه‌ی خیر باشد. بسته به نوع مواجهه‌ی تو است. آقا پول خیر است یا شر است؟ قرآن می‌فرماید پول هم خیر است. قدرت هم خیر است. هر چه که هست خیر است. چون آن چه خدا خلق می‌کند خیر است. خدا خیر مطلق است و خیر خلق می‌کند. این‌هایی که در سیاست سکولار می‌گویند قدرت فساد است و قدرت بیشتر، فساد بیشتر است. نه‌خیر. قدرت، فساد نیست. قدرتمند فاسد قدرت را به فساد می‌کشد. ثروت فساد نیست، شر نیست. قدرت خیر است. ثروت خیر است. شهوت خیر است. خداوند شهوت را خلق کرده است. منتها تو وقتی با شهوت، با قدرت، با ثروت برخورد ناعادلانه و نادرست می‌کنه به شر تبدیل می‌شود. در واقع منشأ شر اراده‌ها و تصمیمات غلط ما است. خب معنی این «شر البریءَ» آن چیزی که ما گفتیم نیست. این «شر البریءَ اولئکَ» توصیف می‌فرماید و می‌گوید این‌ها بدترین آدم‌ها و بدترین موجودات هستند. خلاصه شر و خیر به ما بر می‌گردد. یعنی ما هستیم که شر و خیر را می‌سازیم. سوال بعدی این است. «مبنای استدلال مکاتبی که اصالت را خودشان قرار می‌دهند چیست و بر چه اساسی می‌گویند اصالت با من است؟» یک ساعت و خورده‌ای من همین‌ها را گفتم. برای این‌ که این ماورای جسم و ماده را قبول ندارد و می‌گوید تجربه‌ی من و لذت من معیار است. من لذت خودم را می‌فهمم. چون از آن درک درونی و تجربه‌ی درونی دارم. جسم خود را هم که درک می‌کنم. اگر غریزه‌ی خود را هم نفهمم آن روی من فشار می‌آورد و یک کاری می‌کند که متوجه آن می‌شوم. گشنه می‌شود، شکم او درد می‌کند. تشنه می‌شوی، دائم از داخل به تو فشار می‌آورد و آب آب می‌گوید. ولی این چیزهایی که شما می‌گویید و حق و باطل و عدل و ظلم چه هست؟ این‌ها نه محسوس است و نه من در تجربه‌ی آزمایشگاهی دارم و نه ملموس است. بنابراین با این معرفت‌شناسی و با این هستی‌شناسی می‌گوید همه چیز من هستم. من جسم هستم، من لذت هستم، من تجربه‌ی حسی هستم. البته اگر استدلال‌های جزئی این‌ها را بخواهید باید جلسات مختلف بگذاریم و دقیقاً ببینیم هر کدام از مکاتب مختلف چطور و با چه ادبیاتی چه می‌گویند. فرمودند «در ارتباط با حقوق گفتید از نظر عقلانی و منطقی ما چه خقی برای کشتن یک انسان کافر داریم؟ در صورتی که حتی حقوق اشیا هم رعایت می‌شود؟ کافری که ظلم به مردم نکرده است» ما حق کشتن کافری که ظلم نکرده را نداریم. چه کسی گفته حق کشتن کافر را داریم؟ مگر این همه در دنیا غیر مسلمان هستند مگر حق داری بروی و آن‌ها را بکشی. اگر تا حالا همچین حقی برای خودت قائل بودی یک تجدید نظری بفرمایید. حق نداری کسی را بکشی ولو کافر باشد. آن کسانی که در بحث جهاد مطرح شده است کفاری هستند که به شما حمله می‌کند. قرآن صریح می‌گوید به شما هجوم می‌آورند، مسلمین را آزار می‌دهند، به مکتب شما توطئه می‌کنند. آن را گفتند بکشید. و الا همین قرآن می‌فرماید حتی مشرکین، کفار، اگر به شما صدمه‌ای نزدند و نمی‌زنند و با شما دشمنی نکردند، به شما اجازه دادیم که به آن‌ها نیکی کنید. «أن تَبَروُهُم» نه این‌که معامله کنید و روابط داشته باشید. به آن‌ها نیکی و خدمت کنید. یک جامعه‌ای کافر و مشرک است. در آن‌جا زلزله آمده است. بگوییم خب الحمدلله کافر هستند. به درک که بمیرند؟ همچین چیزی نیست. فرمودند به آن‌ها کمک کنید. بالاتر از آن فرمودند «و تُقسِطوا علیم» یعنی حقوق کافر و مشرکین را رعایت کنید. کجا اسلام گفته هر کسی مسلمان نیست بروید و بکشید. چه چیزی عجیبی است. واقعاً چه برداشت‌هایی در ذهن‌های شما است؟ حق اشیا رعایت می‌شود. اما آن کفاری که اسلام می‌گوید با آن‌ها بجنگید این‌هایی هستند که به اسلام و مسلمین حمله می‌کنند و تجاوز می‌کنند. مثل آمریکا، مثل صهیونیست‌ها، مثل ارتش‌های اشغال‌گر غربی و آمریکا و ناتو. قرآن می‌فرماید با این‌ها بجنگید و مبارزه کنید و آن‌ها را از سرزمین‌های اسلامی بیرون کنید و نگذارید بر شما مسلط بشوند. پس یک نکته‌ی دیگری را هم در این‌جا بگویم. حق حیات را گفتند. هیچ حقی مطلق نیست. همه‌ی حقوق حتی حق حیات مشروط هستند. یعنی چه؟ یعنی اگر کسی بگوید مگر من حق حیات ندارم؟ بگوییم چرا. بگوید خب حالا من می‌خواهم بروم 30، 40 نفر را بکشم. قتل‌های زنجیره‌ای بکند. بعد او را بگیرند و بخواهند او را اعدام کنند و این بگوید حق حیات من چه شد؟ حق حیات جنابعالی مطلق نبود. مشروط به رعایت حق حیات دیگران است. پس حقوق مشروط هستند. فرمودند «لطفاً در مورد دیدگاهی که بعضی گروه‌های به ظاهر اسلامی همچون وهابیت و تشیع انگلیسی به حقوق بشر دارند توضیح بفرمایید.» این یک جلسه‌ی مستقلی می‌خواهد. این دو گروه با این‌که ظاهراً ضد هم هستند در واقع یک شباهت‌هایی هم با هم دارند و یک جلسه‌ی دیگری بگذاریم و راجع به این صحبت کنیم. اگر بخواهم بگویم خود این یک جلسه‌ی کاملاً مفصل است. من قبلاً هم راجع به این‌ها عرایضی داشته‌ام. اگر دوستان خواستند در همین سایت ما هست. بروید و اگر به دردتان خورد مطالعه کنید. فرمودند «راجع به حق محبوبیت در اسلام توضیح دهید» یکی از سوالات که دوستان هم پرسیدند، گفتند واقعاً ما در اسلام چیزی به نام حق محبوبیت داریم؟ حتماً داریم. منتها محبوبیت یک چیز است و جاه‌طلبی یک چیز دیگر است. این‌ها را با هم قاطی نکنید. ما این همه دعا در صحیفه‌ی سجادیه و دعاهای دیگر داریم. مثلاً دعاهایی از این قبیل است که خدایا کاری کن که همه من را دوست داشته باشند. چرا این دعا را می‌کنی؟ مگر بد است که ما را دوست داشته باشند؟ این یک نعمت است که همه شما را دوست داشته باشند. یا دعا می‌کند کسانی که به من احترام می‌گذارند، باطن من را نمی‌شناسند. این‌ها من را در ذهن خود خیلی آدم درستی فرض کرده‌اند. خدایا آبروی من را پیش این‌ها نبر. الهی آمین. واقعاً الهی آمین. یعنی در روایت داریم که اگر مردم باطن شما و ما را می‌دیدند نزدیک‌ترین افراد با ما و شما قطع رابطه می‌کردند. باطن ما را نمی‌بینند. چون در ظاهر همه با خنده می‌گویند سلام، چطوری؟ اگر کسی چشم باطن‌بین داشته باشد که بفهمد این چه جانوری است از او فاصله می‌گیرد. من راجع به یکی از بزرگان علما شنیدم که اهل ریاضت و اهل باطن بودند. حالا یا آقا سید جمال گلپایگانی یا یکی دیگر از بزرگان بوده است. ایشان به یک مقام و درجه‌ای رسیدند. ایشان باطن همه از جمله باطن نزدیکان خود مثل همسر، فرزندان،‌ رفقا، همسایه‌ها، پسر عموها، را می‌دید. بعد هر کسی را نگاه می‌کرد می‌دید که یک حیوانی است. یکی مثل خوک است. یکی گرگ است. یکی سگ است. در هر کدام یک صفاتی هست. بعد دیگر این‌قدر به ایشان فشار می‌آید که می‌گوید چطور می‌توانم ببینم که باطن عزیزانم و کسانی که آن‌ها را دوست دارم چه حیواناتی هستند و به امیرالمؤمنین(ع) متوسل می‌شود که این حالت را از من بگیر و من نمی‌خواهم باطن این افراد را ببینم و بعد استاد اخلاقی دارد که به ایشان می‌گوید شروع بکن و یک مدتی زیاد گوشت بخور. این صفت را از تو می‌گیرند. چون می‌دانید که می‌گویند خوردنِ زیاد گوشت قصی القلبی می‌آورد. روایت داریم که می‌گوید معده‌ی خود را قبر حیوانات نکنید. معده‌ی ما الان قبر انواع و اقسام حیوانات است. گوشتخواری زیاد خیلی بد است. در روایات می‌گویند. ولی خب ما به بدی و خوبی آن کاری نداریم و فقط به مزه‌اش کار داریم. همان‌طور که اصلاً گوشت نخوردن هم بد است. باید تعادل باشد. این هم یک مسئله بود. پس ما حق محبوبیت داریم؟ بله، حتماً. اصلاً چرا در روایت می‌گویند خود را در مزان تهمت قرار ندهید. یعنی چه؟ یعنی یک کاری نکن که اگرچه منظور تو درست است ولی دیگران برداشت بد می‌کنند و از چشم بقیه می‌افتی. ما در بعضی از صوفی‌ها و عرفا یک مشربی داریم که به آن «ملامتی» می‌گویند. ملامتی می‌گوید برای این‌که اخلاص من زیاد بشود یک کاری می‌کنم که همه‌ی مردم از من بدشان بیاید. برای این که مشرک نباشم. نگاه می‌کند که چه کار کند که بقیه «اَه» بگویند. می‌رفتند و همان کار را انجام می‌دادند. اصلاً یک جریان وسیعی به نام «ملامتی‌ها» داشتیم و الان هم داریم. مثلاً اهل گناه نیست ولی یک طوری تظاهر می‌کند که بقیه فکر کنند این اهل گناه است. می‌پرسند برای چه؟ می‌گوید برای این‌که از نظر من اصلاً تو کسی نیستی. اصلاً من می‌خواهم تو فکر کنی که من گناهکار هستم. طرف من خدا است. خب اصل این‌که تو می‌خواهی اخلاص داشته باشی خوب است اما این‌که به قیمت این‌که آبروی خود و محبوبیت خود را از بین ببری نه. این را ائمه قبول ندارند. فرمودند ظاهر را رعایت کن، باطن را هم رعایت کن. منتها برای مردم این کارها را نکن. این‌قدر اخلاص داشته باش که این‌ کارها را نکنی.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha